علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

تولد پسر خاله

حدود ساعت 8/5 بود که فهمیدم خاله رو بردن اتاق عمل... دیگه دست از پا نمی شناختم. هر چی آماده کرده بودم و نکرده بودم ریختم تو ساک علی و به بابایی گفتم بیایی نیایی من دارم می رم یه لحظه هم وقت تلف نمی کنم. آماده بودم که شوهر خواهر شوهر در زد. به بابایی گفتم اینقدر لفت دادی که یکی اومد. خلاصه فهمید ما داریم می ریم بیمارستان و نیومد تو. علی رو می خواستم تحویل عمه پری بدم. یک ساعت قبلش بهش گفته بودم قضیه رو ولی چون بچه های پایتخت کلافه اش کرده بودن و تازه دور وبرشون خلوت شده بود و بچه های لر هم فرداش از راه می رسیدن، بهش گفتم علی رو می ذارم پیش باباش.دیگه وقتی بابایی خسته وکلافه تصمیم کرفت من رو ببره بیمارستان گفت علی رو ببریم. نمی دونم این وسط خو...
18 شهريور 1392

تولد پسر خاله

روز دوشنبه ظهر که از سر کار برگشتیم سریع ناهار خوردیم و بابایی برگشت سر کار چون اضافه کار بود. من هم دیدم علی نمی خوابه و کلی شست و شو دارم. با وجود خستگی خیلی زیاد مسافرت (شب قبلش ساعت 10 رسیدیم شیراز و تا جمع و جور کردیم خوابیدیم شد 12) علی رو حموم کردم و کلی لباس ریختم با دست بشورم و کلی هم با ماشین. علی رو آوردم بیرون دیدم تلفن زنگ می خوره دیدم خاله است بهش گفتم اگه کار واجبی نداری بعدا بهت زنگ می زنم گفت باشه. چند دقیق دیگه زنگ زد گفت قرار بود امشب بیام خونتون چون حاجی شیفته. گفتم خوب ماشین داری؟ بیا...گفت فقط دلم درد می کنه و ... و حالم خوب نیست. کفتم به دکترت زنگ زدی؟ ممکنه زایمان داشته باشی با این اوصاف. گفت آره گفته برم بیمارستان ...
6 شهريور 1392

عقد دایی

شکر خدا عقد دایی روز 31 مرداد بود. جشن ساده خودمانی برای شیرینی خورون (بله برون) و یه عقد محضری... شب هم عروسی مهدی عمه بود که رفتیم تالار گل رز... من تا حالا تالارهای اون شهر رو نرفته بودم می گفتن از بهترین تالارهاست اما حتی صندلی برای میز شام نذاشته بودن و خدماتی هم کلن یخ. خودشون دست اندر کار بودن و معلومه تعدادی بدون تجربه و کم سن و سال که نمی دونن یکی داره شام می خوره یه لحظه بر می گرده با دوستش صحبت کنه هنوز شامش تموم نشده و نوشابه اش رو می برن.... خلاصه مهم اصل مطلب هست که به هم رسیدن.... فردای عروسی هم من و بابایی و آغا و علی رفتیم سمت حمزه علی تا بعدش به عمه ها بپیوندیم و بریم سمت شهرکرد. ناهار رفتیم کنار یه قنات که اسم شهرش ...
6 شهريور 1392
1